، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

قصه من و آبجی

سفر مشهد

بخاطر تولد رضاوقبولی در رتبه خیلی خوب اش تصمیم گرفتیم امسال به میمنت تولد گل دخترمان (کادوی رضا) یک سفر معنوی برویم این شد که امروز ٩ خرداد با قطار به مشهد رفتیم همراه خانواده مامان جو ن وخاله پروین و مهین .تولد ٩ سالگی رضا متفاوتشد از این نظر که در شهر مشهد با جمع خا نوادگی وامکانات مختصر .ولی خیلی عالی بر گزار شد بچه ها چقدر خوشحال بودند جالب تر اینکه وجود ریحانه شادی مضاعف شد ریحانه جون تو بغل نم در جمع بچه ها انقدر خودشرا این طرف ان طرف زد که اخر جشن موقع عکس گرفتن یک لحضه متوجه شدم خوابیده است .   یک روز به یاد ماندنی     تولدت مبارک گل پسرم مرد کوچک وبانمک ...
9 خرداد 1391

بدون عنوان

این روزها اوایل ٧ ماهگی ریحانه جان است کاملا غل می خوره یک چرخ می زنه یکی دو متر دنده عقب می ره بر می گرده گاهی هم سرش را روی دستش می ذاره می خوابه     ...
2 خرداد 1391

اولین روز رفتن به مهد کودک

امروز صبح ریحانه را گذاشتم مهد بعد از ٦ ماه با هم و در کنار هم بودن انگار قلب را از خودم جدا کردم رفتم اداره ساعت ١٠:٣٠ دوباره برای دیدنش به برگشتم خیلی حال عجیبی داشت خدایا بغضم را به زور کنترل کردم
1 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز یک هفته مانده ٦ ماه ریحانه تمام بشه صبح دیدم دو دندان سفید ریز از پایین مشخصه نتیجه جند مدت ریزش اب مداوم از دهان ...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امان از دست کارهای رضا همش به کارهای ریحانه کوپولو می خنده مخصوصا به پیف کردنش امروز هم که دختر عمه اش بود دیگه بیا وببین ...
30 بهمن 1390

مرخصی

امروز دو ماه و١٣ روز از تولد ریحانه می گذرد صبح او را پیش باباش گذاشتم رفتم اولین حقوق دوران مرخصی را گرفتم البته رضا را هم  به مدرسه رساندم. ...
12 بهمن 1390

روز تولد

امروز دوشنبه ٣٠ ابان ١٣٩٠ رفتیم به سراغ بیمارستان بهبود ٥ ساعت منتظر شدیم که بستری مادرم تمام شد اما نشد که نشد بعد رفتیم خانه نهار خوردیم دوباره به بیمارستان رفتیم نی نی خود را دیدیم ان شب من با پدرم خوابیدم چون دکترها نمی گذاشتند نی نی را به خانه بیاوریم. ...
30 آبان 1390

بدون عنوان

امروز اخرین روز بود که به انتضار فردا یعنی تولد ریانه و چهار نفره شدن خانوادهمان سپریشد یک روز بارانی و پر از استرس
29 آبان 1390